معنی صدای ناله در گلو

واژه پیشنهادی

لغت نامه دهخدا

ناله

ناله. [ل َ / ل ِ] (اِمص) (از: نال، نالیدن + ه، پسوند اسم مصدر، اسم معنی). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). آواز و صدائی که از روی درد و زاری از آدمی برآید. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). زاری. فغان. (فرهنگ نظام). آواز بلند که از سوز دل باشد. (غیاث اللغات).افغان. نال. (انجمن آرا). نالش. آواز بلند که از سوز دل برآید. (آنندراج). زفیر. (زمخشری). حنین. أنین. بانگ زار و حزین بیمار و دردمند. ضجه:
به گرد اندرون تیر چون ژاله بود
همه دشت از آن خستگان ناله بود.
فردوسی.
از او بازگشتند با درد و جوش
به تیمار و باناله و باخروش.
فردوسی.
خروشید بسیار و زاری نمود
همی هر زمان ناله را برفزود.
فردوسی.
بیزارم از پیاله وز ارغوان و لاله
ما و خروش و ناله کنجی گرفته تنها.
کسائی.
زائر از تو به خرمی و طرب
درم ازتو به ناله و فریاد.
فرخی.
زدرد دل آن شب بدانسان نوید
که از ناله اش هیچکس نغنوید.
لبیبی.
نباشد بس عجب ناله ز بیمار.
(ویس و رامین).
دور از تو مرا هجر تو کرده ست بحالی
کز مویه چو موئی شدم ازناله چو نالی.
مسعودسعد.
بار رفتن بر اشتر است ولیک
ناله ٔ بیهده درای کند.
سنائی.
جز ناله کسی همدم من نیست ز مردم
جز سایه کسی همره من نیست ز اصحاب.
خاقانی.
از ره چشم و دهان به اشک و به ناله
راز برون ده که رازدار تو کم شد.
خاقانی.
چندان برآمداز جگر آب ناله ها
کآفاق گشت زهره شکاف از فغان آب.
خاقانی.
در دل خوش ناله ٔ دلسوز هست
با شبه ٔ شب گهر روز هست.
نظامی.
دوش کان شمع نیکوان برخاست
ناله از پیر و از جوان برخاست.
عطار.
تا دور شدم من از در تو
از ناله دلم چو ارغنون گشت.
عطار.
تا ناله ٔ عاشقان نپوشی
بر خلق ز زهد چند نالی ؟
عطار.
مگر شکوفه بخندید و بوی عطر برآمد
که ناله در چمن افتاد بلبلان حزین را.
سعدی.
گوشش از بار در گران گشته ست
نشنود ناله ٔ حزین مرا.
امیرخسرو.
با آنکه کنند ناله و شور
نتوان پس مرده رفت در گور.
امیرخسرو.
آنکه از حلقه ٔ زر گوش گران است او را
چه غم از ناله ٔ خونین جگران است او را.
جامی.
به خون همی تپم از ناله های خود همه شب
کسی نکرده چو من رقص بر ترانه ٔ خویش.
جامی.
دوستان چند کنم ناله ز بیماری دل
کس گرفتار مبادا به گرفتاری دل.
جامی.
خروسا ناله ٔ شبگیر بردار
مرا بی همزبان در ناله مگذار.
وحشی.
نوای ناله بر گردون رسانید
به عزم توبه اشک خون فشانید.
وحشی.
بگفتش لاف عشق و ناله بیجاست
بگفتا درد هجران ناله فرماست.
وحشی.
تا دور فکند بختم از دلدارم
نبودبجز از ناله و افغان کارم.
محتشم.
به ناله نرم نسازم دلت از آن ترسم
که ناله ٔ دگری در دل تو کار کند.
عرفی.
میرسد جان به لب از حسرت لعل تو مرا
ناله پیغام رسانید و خبر نزدیک است.
مشفقی تاجیکستانی.
پیش باد صبح از شوق دهان تنگ تست
ناله در وقت شکفتن غنچه ٔ شاداب را.
مشفقی.
شبی کز ناله ٔ من خوانده درس عاشقی بلبل
سحر پیش چراغ غنچه تکرار سبق کرده.
مشفقی.
نالیم به ناله ای که خون از اثرش
جوشد ز دل سنگ تو چون چشمه ز سنگ.
مشتاق اصفهانی.
سهل است اگر در این تمنا مردم
فریاد که ناله ام به گوشت نرسید.
عاشق.
من تنگدل ز کنج قفس نیستم، ولی
یک ناله در میانه ٔ گلزارم آرزوست.
آذر بیگدلی.
شاید که به گوشش رسی ای ناله رسا شو
باشدکه ترحم کند ای آه اثر کن.
یغما.
بر سر رحم آمد از ناله فروخوردنم
تیر نیفکنده ام کارگر افتاده است.
کلیم (از آنندراج).
تا چند ناله در جگر ریش بشکنم
این خار داد آبله ٔ دل نمی دهد.
صائب (از آنندراج).
ز جاده ها چو رگ چنگ ناله برخیزد
اگر شود ز پسم ناله پهن در صحرا.
صائب (از آنندراج).
ناله ٔ مرغ گرفتار نشانی دارد.
مجمر اصفهانی.
ناله ٔ من گوش کن ورنه بده رخصتم
چشم به راه من است حلقه ٔ دامی دگر.
غیاثی حلوائی.
دانسته سفر کردم و از کوی تو رفتم
تا گوش تواز ناله در آزار نباشد.
میرصیدی.
به ناله گفت که ای همچو نال گشته نزار
به مویه گفت که ای همچو موی گشته بتاب.
صبا.
دلم را هرزه نالی عادت و من با اسیری خوش
گرش رحم آمدی بر ناله صیادم چه می کردم.
صباحی.
من کجا و دست گل چیدن کجا ای باغبان
ناله ٔ بلبل مرا اینجا به زور آورده است.
فیاض لاهیجی.
اشک را قاصد کویش کنم ای ناله همان
زآنکه صد بار تو رفتی اثری نیست ترا.
فتحعلیشاه قاجار.
دلی کش ناله ٔ دلها خوش آید
سرود کبک و دراجش نشاید.
وصال.
چو نقش گوش او بست آن وفاکیش
نخستین بست راه ناله ٔ خویش.
وصال.
کوتاه صفیرم قفسم را بگذارید
جائی که رسد ناله به فریادرس ما.
حزین.
نبرد جلوه ٔ گل جانب گلزار مرا
که برد ناله ٔ مرغان گرفتار مرا.
حزین.
زین پیش که دل ناله و آهی میکرد
چشمش به من التفات گاهی میکرد.
حشمت بدخشانی.
نگنجد ناله ام در زیر گردون
مصیبت خانه ام بسیار تنگ است.
حسن خان شاملو.
حالتی سوخت دل خلق دگر ناله مکن
یا چنان کن که کسی نشنود آواز ترا.
حالتی.
حیرتی ناله ز درد دل خود چندان کرد
که دل یار به درد آمد و اغیار گریست.
حیرتی.
خوش خوش غم تو خون دلم پاک بخورد
وز ناله ٔ من نیامدش باک بخورد.
حسینی غوری.
ناله ها بی اثر و رحم به دلها کمتر
چه رسد آه به فریاد کسی گوش کسی.
جودت هندی.
بلبلی وقت سحر گشت هم آواز به من
ناله ای کرد که نگذاشت مرا باز به من.
میرزا جعفر قزوینی.
ما به زندان غمت خوبا نشستن کرده ایم
گاهگاهی ناله ای برخیزد از زنجیر ما.
محمدطاهر آشنا.
هزار جام گل و شیشه های غنچه شکست
شراب ناله ٔ بلبل هنوز در جوش است.
محمدسعید اعجاز.
هنوز از اشتیاق زلف لیلی چون وزد بادی
ز برگ بید مجنون ناله ٔ زنجیر می آید.
امیرهمدانی.
مطرب امشب ذوق خاکستر شدن داریم ما
ناله را بگسل که مغز استخوان را سوختیم.
میرزا رضی دانش (ازآنندراج).
گفتم از دستش بنالم دل زبان از داد بست
در گلویم ناله بشکست و ره فریاد بست.
باقر کاشی (از آنندراج).
یک ناله بی تو کرده ام از درد اشتیاق
از شش جهت هنوز صدا میتوان شنید.
باقر کاشی (از آنندراج).
گلخن کجا و حوصله ٔ مرغ از کجا
یک ناله ٔ مرا نتواند جرس کشید.
جلال اسیر (از آنندراج).
اگر به تار تنم ناخنی زنی مطرب
هزار ناله بریزم ز پرده پرده ٔ گوش.
سالک یزدی (از آنندراج).
وگر بمیرد خیزد ز بیم لشکر تو
ز خاک گورش تا حشر ناله و شیون.
شیبانی.
یک ناله ٔ مستانه ز جائی نشنیدیم
ویران شود آن شهر که میخانه ندارد.
؟
ناله را هرچند میخواهم که پنهان برکشم
سینه میگوید که من تنگ آمدم فریاد کن.
؟
نالنده کبوتری چو من طاق از جفت
کز ناله ٔ او دوش نخفتیم و نخفت
او ناله همی کرد ومنش میگفتم
او را چه غمی بود که نتواند گفت.
؟
|| شکوه. شکوی. اشتکا. شکایت:
چرا بینی از من همی نیک و بد
چنین ناله از دانشی کی سزد؟
فردوسی.
خنده ٔ خنجر ز فتح بی قیاست
ناله ٔ دریا ز بذل بی حسابت.
انوری.
|| خروش. صدا. بانگ. غریو:
زمانی برق پرخنده زمانی رعد پرناله
چنان مادر اَبَر سوک عروس سیزده ساله.
رودکی.
غریب نایدش از من غریو گر شب و روز
به ناله رعد غریوانم و به صورت غرو.
کسائی.
چون ز مرغ سحر فغان برخاست
ناله از طاق آسمان برخاست.
عطار.
|| آواز. (غیاث اللغات). || آوای ادوات موسیقی. صدائی که از آلات موسیقی برخیزد. نغمه. آواز:
لب بیچاده رنگ و ناله ٔ چنگ
می چون زنگ و کیش زردهشتی.
دقیقی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 108).
ز بس ناله ٔ نای و بانگ سرود
همی داد دل جام می را درود.
فردوسی.
سوی طالقان آمد و مرورود
جهان پر شد از ناله ٔ نای و رود.
فردوسی.
همه زیردستان چو گوهرفروش
بماندند با ناله ٔ چنگ و نوش.
فردوسی.
به شادکامی در کاخ تو نشسته به عیش
ز کاخ برشده تا زهره ناله ٔ مزمر.
فرخی.
تا بود شادی جائی که بود زاری زیر
تا بود رامش جائی که بود ناله ٔ بم.
فرخی.
بانگ جوشیدن می باشدمان
ناله ٔ بربط و طنبور و رباب.
منوچهری.
چون که بر آرزوی ناله ٔ زیر و بم چنگ
کس نیارامد بر بی مزه آواز ذباب.
ناصرخسرو.
سرود پهلوی در ناله ٔ چنگ
فکنده سوز آتش در دل سنگ.
نظامی.
|| (اِ) نام نوائی از موسیقی. (آنندراج). || (اصطلاح تصوف) در اصطلاح صوفیه، مناجات. (فرهنگ نظام). || جوی خرد. (غیاث اللغات). رودخانه ٔ کوچک. (آنندراج). رود کوچک. مجرای آب. (ناظم الاطباء).

ناله. [ل ِ] (اِخ) محمد افندی (ملا...) بغدادی متخلص به ناله، از پارسی گویان قرن سیزدهم است و به روایت مؤلف صبح گلشن، وی مدتی در استانبول به سر برده و دربار سلطنتی آنجا مقام و حرمتی داشته و سپس به سال 1317 هَ. ق. رخت عزیمت به هندوستان کشیده و در لکهنو اقامت جسته ودر اواخر عمر به بغداد مراجعت کرده است. او راست:
خواهم که چو با من به صد انداز نشینی
برخیزی و گویم بنشین بازنشینی.
رجوع به صبح گلشن ص 501 و قاموس الاعلام ج 6 شود.

ناله. [ل ِ] (اِخ) از دهات آلان بخش سردشت شهرستان مهاباد است، در 18 هزارگزی جنوب سردشت و 18 هزارگزی جنوب جاده ٔ ارابه رو بیوران به سردشت. در منطقه ٔ کوهستانی و جنگلی معتدل با هوایی سالم واقع است و25 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ سردشت تأمین می شود. محصولش غلات، توتون، مازوج و گلوان است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنعت دستی آنجا جاجیم بافی است.راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


گلو

گلو. [گ ُ / گ َ] (اِ) در اوستا گَرَه (گلو)، پهلوی گروک، سانسکریت گَلَه، لاتینی گولا، ارمنی کول (فروبرده، بلعیده)، کردی گَرو، افغانی غاره، غرئی (گردن، قصبهالریه)، استی قور (غیرقطعی)، سنگلیچی غر، خوانساری گلی، دزفولی گلی، گیلکی گولی، کردی گئورو، گئوری (گلو، معبر تنگ)، گئوری، گریو، گوری. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). حلق. حلقوم. (برهان) (آنندراج) (دهار). مجرای غذا و دم در درون گردن: ذبح، ذباح، ذبحه؛ درد گلو. شکیکه. ذمط؛ گلو بریدن کسی را. ذعط؛ گلو بریدن کسی را. ذکاه؛ گلو بریدن گوسپند را. اجترار؛ جره برآوردن شتر از گلو. تهوید؛ آواز به گلو برگردانیدن بنرمی. جرض، به گلو درماندن طعام و جز آن. جرجره؛ آواز کردن گلو. جائر؛ به گلو درماندگی چیزی. جرثومه ٔ؛ سرنای گلو. حز؛ گلوی آسیای. فحفحه؛ عارض شدن گرفتگی در گلو در آواز. (منتهی الارب):
راست گویی که در گلوش کسی
پوشکی را همی بمالد گوش.
شهید.
به خروش اندرش گرفته غریو
به گلو اندرش بمانده غرنگ.
منجیک.
فروهشته بر گردن افراخته
چو نای دم اندر گلو ساخته.
فردوسی.
ای دیده هاچو دیده ٔ غوک آمده برون
گویی که کرده اند گلوی ترا خبه.
فرخی (دیوان ص 455).
بسته زیر گلو از غالیه تحت الحنکی
پیرهن دارد زین طالب علمانه یکی.
منوچهری.
گر بلبل بسیارگو بست از فراق گل گلو
گلگون صراحی بین در او بلبل بگفتار آمده.
خاقانی.
ناچخی راند بر گلوش دلیر
چون بر اندام گور پنجه ٔ شیر
اژدها را درید کام و گلو
ناچخ هشت مشت شش پهلو.
نظامی (هفت پیکر ص 75).
گلوی خویش عبث پاره میکند بلبل
چو گل شکفته شود در چمن نمی ماند.
صائب (از آنندراج).
- امثال:
از گلو بیرون کشیدن، به جبر و عنف چیزی را از کسی ستدن.
از گلوی خود بریدن و به دیگران دادن، کنایه است از خودگذشتگی و بخشش بسیار.
در گلو گیر کردن.
گریه به گلو، آماده ٔ گریه. اشک در مشک.
گریه گلوی کسی را گرفتن، بغض کردن. آماده ٔ گریه کردن بودن.
گلو پیش کسی گیر کردن یا گیر کردن گلو پیش کسی، عاشق کسی شدن.
گلو هفت بند دارد، کنایه از آن است که به تأمل و اندیشه بسیار سخن باید گفت.
مال خود در گلوی خود فرونرفتن، از خود دریغ داشتن بخیل، مالی را بسبب بخل فراوان.

گلو. [گ ِ /گ ُ] (اِ) کنایه از خوردن و شهوت طعام:
مکن ز بهر گلو خویشتن هلاک و مرو
به صورت بشری ور به سیرت مگسی.
ناصرخسرو.
ایر و گلو، ایر و گلو کرد مرا دنگ و دلو
هرکه از این هر دو برست اوست اخی اوست کلو.
مولوی.
کآن گدایی که بجد می کرد او
بهر یزدان بود نی بهر گلو.
مولوی.
ور بکردی نیز از بهر گلو
آن گلو از نور حق دارد علو.
مولوی.
چون حقیقت پیش او فرج و گلوست
کم بیان کن پیش او اسرار دوست.
مولوی.
ای بسا ماهی در آب دوردست
گشته از حرص گلو مأخوذ شست.
مولوی.

گلو. [گ ُ] (اِخ) دهی است از دهستان پائین شهر بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع در 18000گزی باختر میناب و 5000گزی شمال راه فرعی بندرعباس به میناب. هوای آن گرم و دارای 250 تن سکنه است. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و خرماست. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

فرهنگ معین

ناله

زاری، صدای ناشی از درد یا ناراحتی، نوایی است از موسیقی. [خوانش: (لَ یا ل) (اِ.)]

تعبیر خواب

گلو

گلو معرف صداقت یا عدم صداقت شماست در مقابل دیگران و کسانی که با آن ها معاشرت یا معامله دارید. اگر خواب ببینید گلویتان درد می کند دروغ می گوئید یا مجبور به دروغ گوئی می شوید. اگر در خواب ببینید که گلوی شما متورم شده نشان آن است که رازی دارید و نمی توانید راز نهفته خویش را با دیگران در میان بنهید یا عقده و کینه ای بردل شما فشار می آورد و بالاخره در روزهای آینده این حالت در زندگی شما پیدا می شود. اگر در خواب ببینید گلوی سالمی دارید با مردم صدیق و راستگو هستید. اگر دیدید دیگری گلو درد دارد و نزد شما گلو درد خود را ابراز می کند به شما درغ خواهد گفت. - منوچهر مطیعی تهرانی

دیدن گلو درخواب، دلیل بر خرج و دخل بود و هر زیادت و نقصان که درگلو بیند. دلیل بر خرج و دخل است. - امام جعفر صادق علیه السلام

معادل ابجد

صدای ناله در گلو

451

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری